علی عادل زاده
عمیدرضا اکبری
چکیده
کتاب «تحفالعقول» گنجینه ارزشمندی از آموزه های اخلاقی است که تا کنون درباره مؤلف، شیوه روایت و سیر انتقال آن اطلاعات چندانی در دست نبوده است. شهرت یافتن این کتاب از دوره صفویه، با خوشبینی بسیاری از متأخران امامیه به وثاقت و مذهب مؤلف پیشتر ناشناخته آن، حسن بن علی بن شعبه حرانی (م۳۶۸ق) همراه شده است. پژوهشهای جدید با شناسایی مذهب نصیری نویسنده، و نیز کشف ابهاماتی در متفردات کتاب تحفالعقول، در وثاقت ابنشعبه تردیدهایی ایجاد کردهاند. با اینحال، این پژوهشها تا کنون کیفیت و ریشه آسیبهای متنی و سندی برخی از اخبار تحفالعقول را به روشنی نشان ندادهاند. مقاله پیش رو با مقایسه برخی روایات تحفالعقول با دیگر منابع، پاسخگوی این پرسش است که در منفردات تحفالعقول چه نوع از آسیبهای متنی و سندی به چشم میخورد، و ریشه احتمالی آن چیست؟ بنا بر یافتههای مقاله، حجم زیادی از روایات کوتاه کتاب تحفالعقول در منابع دیگر به کسانی غیر از ائمه ع نسبت داده شده است. همچنین، اشکالاتی مانند افزودن به متون، تحریف و ترکیب اخبار گوناگون و ساخت روایات طولانی با تغییر در انتساب، از آسیبهای پرتکرار در تحفالعقول است. مضمون برخی از منفردات کتاب به گونهای است که در صورتِ اصالتداشتن، انگیزه عمومی بر نقل آن بسیار میبود، و تفرّد تحفالعقول در نقل آن موجب تردید است. برخی از روایات تحفالعقول نیز زیاداتی نسبت به منابع دیگر دارد. تکرار بسیاری از الگوهای تحریف در کتاب، مؤید نقش مؤلف در برخی از این آسیبها است.
واژگان کلیدی:
حسن بن علی بن شعبه حرانی، تحفالعقول، تحریف، انتسابهای موازی
- درآمد
برخی از متأخران امامیه به حسن بن علی بن شعبه حرانی (م۳۶۸ق) و دو کتاب او تحفالعقول و التمحیص، خوشبین بودهاند (نک: شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۲۱؛ ایزدیفر و دیگران، ۱۳۹۵ق، ص۳۱-۳۵). این خوشبینی ظاهراً به جهت مضامین روایاتِ این دو کتاب بوده است. در آثار امامیه تا دوره صفویه، از ابنشعبه حرانی، نام و نشانی در دست نیست، و در برابر، میان غالیان نصیریه شناخته شده بوده است (نک: باقری، ۱۳۹۳، سرتاسر؛ همو، ۱۳۹۴، ص۱۶۸-۱۸۰). قرائن ارتباط ابنشعبه با نصیریه حتی در تألیف تحفالعقول نیز دیده میشود، به گونهای که میتوان کتاب تحفالعقول را از کتب عام (و نه خاص و سریِ) نصیریه برشمرد (عادلزاده و اکبری، در دست نشر، سرتاسر).
در برخی مقالات، مشکلاتِ برخی روایاتِ تحفالعقول بررسی شده است. در مقاله «تبارشناسی روایات قصار تحفالعقول» از سید مهدی لطفی و هاجر بنائی، دوازده روایت تحفالعقول نشان داده شده که در منابع دیگر به کسانی غیر از ائمه ع منسوب است (بنائی و لطفی، ۱۳۹۹ش، ص۱۲۷-۱۲۸، ۱۲۹-۱۳۳). در برخی از موارد نیز گرچه بخشی از روایت تحف در منابع دیگر به ائمه ع منسوب است، اما روایات تحف زیاداتی بر دیگر منابع دارد (همان، ص۱۳۴-۱۳۵) بنا بر این تحقیق، تحفالعقول روایات متفرد بسیاری دارد، که تنها منابع متأخر آن را نقل کرده (همان، ص۱۳۳-۱۳۷)، و یا به کلی در منابع مهجور ماندهاند (همان، ص۱۳۷-۱۴۰). از اخبار قصار کتاب، ۹۱ روایت در منابع متقدم یافت نمیشود (همان، ص۱۴۱).
امین حسینپوری در مقالهای، همه روایاتِ باب مربوط به امام حسن ع را بررسی کرده و در نهایت نتیجه گرفته انتساب نیمی از روایات با اشکال مواجه است. ۱۷.۸ درصد روایات این باب از امام حسن ع نیست و نسبتش به رجال عامه در ۳ قرن اول ثابت است. ۲۵ درصد روایات این باب نسبتش به امام حسن ع نادرست است ولی از امیرالمؤمنین ع است. در انتساب ۷.۱ درصد روایات باب، به امام حسن ع یا دیگران تردید وجود دارد (حسینپوری، در دست نشر، ص۶۹).
برخی پژوهشها نیز به مطالعه موردی روایات تحفالعقول پرداختهاند؛ مانند مقاله «مقایسه متن عهدنامه مالک اشتر بین تحفالعقول، نهایة الارب و نهج البلاغة»، از حسین پسندیده، مقاله «پژوهشی درباره نامه منسوب به امام سجاد خطاب به زهری»، از محمدحسن زاهدی توچائی و مقاله «پژوهشی در اعتبارسنجی روایت معائش عباد با تکیه بر آرای فقیهان امامی» از حمید باقری.
گستردگی آسیبها در روایات تحفالعقول، این سؤال را پیش رو مینهد که مسئول آن چه کسی است؟ مقاله «تبارشناسی روایات قصار تحفالعقول» خود ابنشعبه را مسئول برخی از تحریفات کتاب معرفی کرده است (بنائی و لطفی، ۱۳۹۹ش، ص۱۳۳). این فرضیه با وجود ضعفِ عمومی متهمان به غلو و رابطه غلو با اتّهام به کذب (نک: اکبری، 1402ش، بخش۳-۵-۵) دور از ذهن نیست؛ اما به طور مستقل مورد بررسی قرار نگرفته و شواهد چندانی بر آن ارائه نشده است. در این مقاله به بررسی بیشتر این فرضیه میپردازیم.
بنابراین، مقاله پیش رو با مقایسه روایات گوناگون کتاب و مشابهیابی آنها در دیگر منابع در پی آن است که به این سؤالات پاسخ دهد: آیا ارتباط خاصی میان تحریفات روایات کتاب با مؤلف به چشم میخورد؟ چه الگوهای مشترکی در تحریفات روایات کتاب وجود دارد؟ و آیا قرینه یا قرائنی احتمال نقش داشتن مؤلف در این آسیبها را تقویت میکند، و یا احتمال تأثیر پیشینیان او در این تحریفات بیشتر است؟
- انتساب (موازی) سخنان دیگران به امامان ع در تحفالعقول
در کتاب تحفالعقول روایات متعددی وجود دارد که در دیگر منابع به شخصی غیر از امام مذکور در تحفالعقول منسوب شدهاند. برای شناسایی حدود و وجه تفاوت انتسابها در ادامه به بررسی نمونههایی از این کتاب خواهیم پرداخت.
- 1-مثالهایی از انتسابهای موازی در کلمات قصار
ابنشعبه روایت کرده است که امام حسین ع بعد از آن که عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عباس را به طائف تبعید کرد، به ابن عباس چنین نامه نوشت:
أَمَّا بَعدُ بَلَغَنِی أَنَّ ابنَ الزُّبَیرِ سَیَّرَکَ إِلَى الطَّائِفِ فَرَفَعَ اللَّهُ لَکَ بِذَلِکَ ذِکراً وَ حَطَّ بِهِ عَنکَ وِزراً وَ إِنَّمَا یُبتَلَى الصَّالِحُونَ وَ لَو لَم تُؤجَر إِلَّا فِیمَا تُحِبُّ لَقَلَّ الأَجرُ عَزَمَ اللَّهُ لَنَا وَ لَکَ بِالصَّبرِ عِندَ البَلوَى وَ الشُّکرِ عِندَ النُّعمَى وَ لَا أَشمَتَ بِنَا وَ لَا بِکَ عَدُوّاً حَاسِداً أَبَداً وَ السَّلَامُ. (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۲۴۶)
برخی پژوهشگران تذکر دادهاند که این نامه نمیتواند از امام حسین ع (شهادت: ۶۱ق) باشد (بنائی و لطفی، ۱۳۹۹ش، ۱۳۱). باید افزود که تسلط ابن زبیر بر مکه در سال ۶۴ قمری بوده (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۴۹۵-۵۰۱؛ ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ح۲۸، ص۲۱۲، ۲۴۴-۲۴۶)، و درگیری او با ابن عباس و تبعید ابن عباس به طائف، تنها پس از شهادت امام حسین ع رخ داده است (نک: بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۶۳، ۶۹). بنابر روایتِ مسندِ شیخ مفید و نیز نقل یعقوبی، نویسنده این نامه به ابن عباس، محمد بن حنفیه است (مفید، ۱۴۱۳ق، الأمالی، ص۳۴۷؛ طوسی، ۱۴۱۴ق، الأمالی، ص۱۱۹؛ یعقوبی، تاریخ، بیتا، ج۲، ص۲۶۲).
نمونه دیگر این روایت از امام جواد ع است: قَالَ لَهُ رَجُلٌ: أَوصِنِی. قَالَ (ع): وَ تَقبَلُ؟ قَالَ: نَعَم. قَالَ: تَوَسَّدِ الصَّبرَ وَ اعتَنِقِ الفَقرَ وَ ارفَضِ الشَّهَوَاتِ وَ خَالِفِ الهَوَى وَ اعلَم أَنَّکَ لَن تَخلُوَ مِن عَینِ اللَّهِ فَانظُر کَیفَ تَکُونُ (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۴۵۵). در منابع دیگر این پرسش و پاسخ به مردی ناشناس و ذو النون المصری (خطیب بغدادی، ۱۴۱۷ق، تاریخ بغداد، ج۶، ص۴۶)، ابراهیم بنا و ذو النون مصری (ابن خمیس، ۱۴۲۷ق، مناقب الأبرار، ج۱، ص۱۰۵)، سری سقطی و علی جرجرائی (خطیب بغدادی، ۱۴۱۷ق، تاریخ بغداد، ج۱۹، ص۲۱۲) و بشر حافی و علی جرجرائی (همان، ج۱۹، ص۲۱۲) نسبت داده شده است.
همچنین، این گفتوگوی منسوب به امام صادق ع: «وَ قِیلَ لَهُ خَلَوتَ بِالعَقِیقِ وَ تُعجِبُکَ الوَحدَةُ فَقَالَ ع لَو ذُقتَ حَلَاوَةَ الوَحدَةِ لَاستَوحَشتَ مِن نَفسِکَ ثُمَّ قَالَ ع أَقَلُّ مَا یَجِدُ العَبدُ فِی الوَحدَةِ أَمنُ مُدَارَاةِ النَّاسِ.» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۳۷۰)، به عبدالواحد بن زید و یک راهب (غزالی، إحیاء علومالدین، ج۱۴، ص۱۱۷؛ ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۱۰، ص۱۰۸؛ ابن عربی، ۱۴۲۲ق، محاضرة الأبرار، ج۲، ص۳۲۰) و یا اویس قرنی و یک راهب (ابن فهد حلى، ۱۴۰۶ق، التحصین، ص۱۳) نسبت داده شده است.
از دیگر متفرّدات تحفالعقول حدیث منسوب به امام حسن مجتبی علیه السّلام است: «مَا أَعرِفُ أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ أَحمَقُ فِیمَا بَینَهُ وَ بَینَ رَبِّهِ.» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۲۳۴). این سخن در منابع دیگر به مطرف بن عبدالله بن الشخیر نسبت داده شده است (ابن مبارک، ۱۴۳۱ق، الزهد، ۱/۵۲۷). البته در حدیث وصایای پیامبر ص به ابوذر نیز شبیه این جمله آمده است (طوسی، الأمالی، ص۵۳۳)؛ اما پژوهشهای جدید نشان داده است حدیث وصایای پیامبر ص به ابوذر نیز متنی ترکیبی است که به طور عمده از روایاتِ کتاب الزهدِ ابن مبارک اقتباس شده است (نک: لواسانی، ۱۳۹۹، سرتاسر).
خبر «العِلمُ ثَلَاثَةٌ الفِقهُ لِلأَدیَان...» نیز برای اولین بار در تحفالعقول به یکی از ائمه ع منسوب شده است (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، ص۲۰۸). بنا بر برخی پژوهشها تحریرهایی از این روایت پیشتر به کسان دیگری منسوب بوده است (عادلزاده، در دست نشر، سرتاسر). حدیثِ «تَعَجُّبُ الجَاهِلِ مِنَ العَاقِلِ أَکثَرُ مِن تَعَجُّبِ العَاقِلِ مِنَ الجَاهِلِ» منسوب به امام کاظم ع (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۴۱۴) نیز نمونه مشابهی در روایت معلی بن ایوب از حکیمان فارس (آبی، ۱۴۲۴ق، نثر الدر، ج۷، ص۳۴) دارد.
مشابهِ این جمله عرفانی منسوب به امام سجاد ع: «إِنَّ عَلَامَةَ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنیَا الرَّاغِبِینَ فِی الآخِرَةِ تَرکُهُم کُلَ خَلِیطٍ وَ خَلِیلٍ وَ رَفضُهُم کُلَّ صَاحِبٍ لَا یُرِیدُ مَا یُرِیدُونَ» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۲۷۲)، در منابع دیگر به سعید بن حرب (خرکوشی، ۱۴۲۷ق، تهذیب الاسرار، ص۹۸)، داود طائی (ابو نعیم، حلیة الاولیاء، ج۷، ص۳۴۴)، یوسف بن حسین (سراج طوسی، ۱۹۱۴ق، اللمع، ص۲۰۷) و ابوسلیمان دارانی (ابن خمیس، ۱۴۲۷ق، مناقب الأبرار، ج۱، ص۲۲۹) نسبت داده شده است.
در برخی موارد، انتسابهای چندگانه، کار تشخیص انتساب اصیلتر و متقدمتر را دشوارتر میسازد. مانند حدیثِ «مَن جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ وَ رَأیَهُ فَاجمَع لَهُ طَاعَتَکَ» منسوب به امام هادی ع (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۴۸۳) که نمونه مشابهی در سخنان منسوب به ابن مبارک (سلمی، ۱۳۶۹ش، مجموعة آثار-کتاب الفتوة، ج۲، ص۳۰۱)، یک اعرابی (ابن قتیبه، عیون الأخبار، ج۳، ص۱۶؛ بیهقی، شعب الایمان) و ابراهیم بن مهدی (ابوالفرج، الأغانی، ج۵، ص۲۰۸) دارد.
در تحفالعقول گفتوگوی بلندی به سفیان ثوری و امام صادق ع نسبت داده شده (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۳۷۷) که در اصل متعلّق به جابر بن یزید جعفی و امام باقر (ع) است (کلینی، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۱۳۲؛ ابونعیم، حلیة الاولیاء، بیتا، ج۳، ص۱۸۲؛ ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۲۸۶).
در موارد بسیاری، روایتی در تحفالعقول به امامی منسوب شده، ولی در دیگر منابع، به امام دیگری نسبت داده شده است. به ویژه انتساب برخی روایات امامان متقدّم به امامانی که روایات کمتری از ایشان برجامانده، محلّ تأمل است. به عنوان نمونه روایت «ما أقبح بالمؤمن أن تکون له رغبة تذله» به امام عسکری ع منسوب شده (تحفالعقول، ص۴۸۹)، در حالی که این خبر در دیگر منابع منقول از امام صادق ع است (کلینی، ۱۴۰۷ق، الکافی، ج۲، ص۳۲۰؛ ابن بابویه، صفات الشیعة، ۱۳۶۲ش، ص۳۲)
روایت مواعظ امام حسن ع «اعلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَم یَخلُقکُم عَبَثا...» در تحفالعقول (ص۲۳۲) نیز تلفیقی از چند روایت است که در منابع دیگر به امیر المؤمنین ع منسوباند (حسینپوری، ش۵). همچنین، گذشت که از روایات منسوب به امام مجتبی ع در تحفالعقول نسبت حدود ۴۲ % آن به امیر المؤمنین ع یا حتی برخی رجال عامه بسیار محکمتر است (همان، سرتاسر، و نک: نتیجه).
گفتنی است بر خلاف برداشت نویسندگان مقاله «تبارشناسی روایات قصار تحفالعقول» ابنشعبه در هیچ جا به نقلِ روایاتِ غیرمعصومان تصریح نکرده است. در این مقاله آمده است: «مؤلف در مقدمه کتاب تصریح کرده است در کنار سخنان معصومین (ع) پارهای از سخنان دیگر افراد را که به نوعی با روایات قرابت داشته، نقل کرده است (حرانی، ۱۳۶۳ ش، ۳)؛ ولی به جای ذکر گوینده سخنان مذکور، آن را به ائمه (ع) نسبت داده است. عملکرد وی در استناد سخن غیر معصوم به معصوم حاکی از رویکرد تساهلی مؤلف به روایات است» (بنائی و لطفی، ۱۳۹۹ش، ص۱۲۷، و نیز نک: ص۱۳۳).
در حالی که کلام ابنشعبه در مقدمه چنین است: «فجمعت ما کانت هذه سبیله و أضفت إلیه ما جانسه و ضاهاه و شاکله و ساواه من خبر غریب أو معنى حسن» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ش، ص۳). این سخن دلالت روشنی بر در نقل روایات غیر معصومان ندارد، بلکه با توجه به ماقبلِ آن میتواند ناظر به گوناگونی مضامین باشد. شاهد این برداشت آن است که ابنشعبه مشابه این تعبیر را در ابتدای کتاب التمحیص نیز آورده و در آن جا مقصود خود را روشنتر بیان کرده است: «و ذکرت فیه وجوه الاختبار من الله جل ثناؤه لعباده المؤمنین و تمحیصه عن أولیائه الموحّدین... و أضفت إلیه ما جانسه و ضممت إلیه ما شاکله من الصبر و الرضا و الزهد فیما یفنى لتکمل الفائدة» (ابنشعبه، ۱۴۰۴ق، ص۲۹). در این جا چنان که میبینیم، مقصود از «ما جانسه» و «ما شاکله»، نه سخنان غیر معصوم، بلکه روایات دیگری با مضامین متفاوت ولی مرتبط است. از طرفی برداشت نویسندگان پیشگفته مستلزم این است که مؤلف، خود در مقدمه به تحریف اعتراف کرده باشد، که قابل پذیرش نیست.
- 2-نامه امام سجاد ع به زهری
نامهای طولانی امام سجاد ع به محمد بن مسلم بن شهاب زهری (ابنشعبه، تحفالعقول، ۲۷۴-۲۷۷) از منفرداتِ ابنشعبه است که بسیار مورد توجّه متأخرین قرار گرفته و حتّی کتاب مستقلّی به نام «رسالة الإمام زین العابدین الی محمد بن مسلم الزهری» درباره آن نوشته شده است. در هیچ منبعِ دیگری این نامه روایت نشده است. از سوی دیگر شبهات و ابهاماتی پیرامون متن آن وجود دارد. زاهدی توچائی مینویسد: «بین سیاست اتخاذ شده از سوی امام ع در این نامه، با سیاست تقیه از سوی آن حضرت ع در دوران امامتشان، نوعی دوگانگی و ناسازگاری مشاهده میشود» (زاهدی توچائی، ۱۳۸۶ش، ص۸۲). مهدی پیشوایی به ناسازگاری محتوای نامه با تاریخ تولد زهری، اشاره کرده است (همان، ص۸۳). بر اساس محاسبه زاهدی، سن ِزهری هنگام وفات امام سجاد ع (م حدود ۹۴ق) بین ۳۷ تا ۴۵ سال بوده و این با برخی جملات نامه،که زهری را پیرتر نشان میدهد سازگار نیست (همان، ص۸۶). زاهدی در نهایت، ضمن تردید در صدور این نامه، دو فرضیه مطرح میکند: ۱. نویسنده نامه امام باقر ع یا امام صادق ع باشد. ۲. مخاطب نامه، عالم درباری دیگری بوده باشد (همان، ص۹۶). اشکالِ اولی که ایشان مطرح کرده، یعنی ناسازگاری با سیاست تقیه، به فرضیه نخست ایشان وارد است؛ لذا میتوان به جای آن فرضیه سومی مطرح کرد و آن این است که نویسنده نامه، نه امامان شیعه، بلکه یکی دیگر از عالمانِ و اهل صلاح بوده باشد.
با جستجوی جملاتِ نامه در منابعِ اهل سنّت درمییابیم که این نامه را به ابوحازم اعرج، سلمة بن دینار نیز نسبت دادهاند. ابونعیم اصفهانی با ذکر سند آن را از ذیال بن عباد از ابوحازم روایت کرده است (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۲۴۶). در منابع دیگری نیز این نامه به ابوحازم نسبت داده شده است (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۲۲، ص۴۵؛ ابن جوزی، ۲۰۰۰م، صفة الصفوة، ص۳۸۸؛ ابن اثیر، المختار من مناقب الأخیار، ج۳، ص۲۳؛ ابویعقوب جرجانی، خزانة الاکمل، ج۳، ص۴۹۹). برخی نیز آن را بدون ذکر نام نویسنده نقل کردهاند (غزالی، إحیاء علوم الدین، ج۵، ص۱۱۳؛ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۷، ص۴۳؛ زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۴۳۳).
با توجه به وفات ابوحازم در سال ۱۴۰ق یا پس از آن (ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۸، ص۴۴۳؛ ابن جوزی، ۲۰۰۰م، صفةالصفوة، ص۳۹۱)، اگر نویسنده نامه را ابوحازم بدانیم، اشکالی که درباره سنِ زهری، مطرح شده، برطرف خواهد شد. از سوی دیگر، ابوحازم بر خلاف امام سجاد ع، سیاست تقیه را در پیش نگرفته بوده است. او هم به وعظ شناخته میشده و هم به تندی و بیباکی. مثلاً او در مجلسی که زهری نیز حضور داشت، خطاب به خلیفه اموی، سلیمان بن عبدالملک گفت: «إن آباؤک غصبوا الناس هذا الأمر فأخذوه عنوة بالسیف...» و پس از اعتراض یکی از حاضران، پاسخ داد: «کذبت إن اللّه تعالى أخذ على العلماء المیثاق لیبیننه للناس و لا یکتمونه...» (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۲۳۴). جالب آن که این جمله در نامه به زهری نیز با اندک تفاوتی آمده است: «لَیسَ کَذَلِکَ أَخَذَ عَلَى العُلَمَاءِ فِی کِتَابِهِ إِذ قَالَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکتُمُونَهُ» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ش، ص۲۷۵) که مؤید انتساب آن به ابوحازم است. در ادامه، طعنههای ابوحازم به علمای درباری، موجبِ درگیری لفظی میان و او زهری شد. (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۲۳۴؛ و نک: همان، ص۲۳۲، ۲۴۳). حکایاتِ دیگری نیز درباره مواعظ تند و تیزِ ابوحازم خصوصاً نسبت به حاکمان و وابستگانشان، در دست است که انتساب این نامه به او را باورپذیرتر میکند.
در متنِ نامه، شاهد دیگری نیز بر وقوع تحریف در نقلِ تحفالعقول وجود دارد. در اواخر روایت ابنشعبه آمده است:
«... فَاللَّهُ لَنَا وَ لَکَ وَ هُوَ المُستَعَانُ أَمَّا بَعدُ فَأَعرِض عَن کُلِّ مَا أَنتَ فِیهِ حَتَّى تَلحَقَ بِالصَّالِحِینَ الَّذِینَ دُفِنُوا فِی أَسمَالِهِم لَاصِقَةً بُطُونُهُم بِظُهُورِهِم لَیسَ بَینَهُم وَ بَینَ اللَّهِ حِجَابٌ وَ لَا تَفتِنُهُمُ الدُّنیَا وَ لَا یُفتَنُونَ بِهَا رَغِبُوا فَطلبوا فَمَا لَبِثُوا أَن لَحِقُوا.» (ابنشعبه، ۱۳۶۳ش، ص۲۷۷)
روشن است که کاربرد «امّا بعد» در اواخر نامه و پس از بیان اصل مطلب، مناسبتی ندارد. این تعبیر هنگامی به کار میرود که پس از بیان مقدمهی نامه یا خطبه، وارد موضوع اصلی شوند (برای نمونه، مدنی، الحدائق الندیة، ص۸۵۳). با رجوع به روایت ابونعیم علّت این اضطراب و ناهمگونی روشن میشود. در حقیقت این بخش از متن، نقل قول ابوحازم است از نامهی عمر بن خطّاب به سعد بن ابیوقّاص:
«... فهلا إذ عرضت لک فتنتها ذکرت أمیر المؤمنین عمر رضى اللّه تعالى عنه فى کتابه إلى سعد- حین خاف علیه مثل الذى وقعت فیه عند ما فتح اللّه على سعد: أما بعد فاعرض عن زهرة ما أنت فیه حتى تلقى الماضین الذین دفنوا فى أسمالهم، لاصقة بطونهم بظهورهم، لیس بینهم و بین اللّه حجاب، لم تفتنهم الدنیا و لم یفتتنوا بها، رغبوا فطلبوا فما لبثوا أن لحقوا.» (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۲۴۹)
میبینیم که در نقل ابونعیم «امّا بعد» دقیقاً در جای خود به کار رفته و هیچ ابهام و اضطرابی ندارد؛ امّا در نقلِ تحفالعقول، توضیحات مربوط به نامهی عمر بن خطاب -به علت حساسیت مذهبی شیعیان نسبت به خلیفه دوم- حذف شده و در نتیجه متن دچار ابهام و اضطراب شده است. در متنِ تحفالعقول، درهمریختگیهای لفظی دیگری نیز دیده میشود؛ مثلاً جملات «فَانظُر کَیفَ شُکرُکَ لِمَن غَذَّاکَ... وَ استَودَعَکَ عِلمَهُ فَأَضَعتَهَا» به آخر نامه منتقل شده و سیاق را به هم ریخته است. این ناهمگونی چنان آشکار است که حتّی جمله «انظُر کَیفَ شُکرُکَ لِمَن غَذَّاکَ» دو بار تکرار شده است: یک بار در جای اصلی خود در وسط نامه و بار دیگر در پایانِ نامه. در متنِ حلیة الاولیاء این جملات در جای خود قرار دارد و وحدت و نظم سیاق حفظ شده است. نقل حلیة الاولیاء چند فقره بیشتر دارد که با سیاق متن نیز مناسب است. همچنین، در بسیاری از اختلافات لفظی، متن حلیة الاولیاء ترجیح آشکاری بر متن تحفالعقول دارد.
- 3-وصایای امام باقر ع به جابر بن یزید جعفی
یکی دیگر از متفردات تحفالعقول، وصایای امام باقر ع به جابر بن یزید جعفی است (ابنشعبه، تحفالعقول، ص۲۸۴-۲۸۶). این وصایا -با وجود انگیزه بر نقل- در هیچ منبع دیگری از امام باقر ع روایت نشده است. بخشهایی از آن به افرادی مانند ابوسلیمان دارانی، سهل تستری، ابوحفص عمرو بن سلمة حدّاد نیشابوری نسبت داده شده است (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۹، ص۲۷۰؛ ابن خمیس، ۱۴۲۷ق، مناقب الأبرار، ج۱، ص۲۰۳؛ مناوی، ۱۹۹۹م، الکواکب الدریة، ج۱، ص۶۸۸). امّا مهمّ آن است که این وصایا به طور کامل اما با اِسناد متصل به احمد بن عاصم انطاکی صوفی (درباره او نک: ذهبی، ۱۴۱۳ق، ۱۶/ ۴۳) نیز نسبت داده شده است (ابونعیم، حلیة الاولیاء، بیتا، ج۹، ص۲۸۷-۲۸۹). در بخشهای بعدی نیز مواردی از اشتراکات احمد انطاکی با روایاتِ تحفالعقول بررسی خواهد شد. در جدول۱ متنِ وصایای منسوب به امام باقر ع و احمد انطاکی مقایسه شده است.
وصایای امام باقر ع به جابر جعفی | وصایای احمد بن عاصم انطاکی |
یا جَابِرُ استَکثِر لِنَفسِکَ مِنَ اللَّهِ قَلِیلَ الرِّزقِ تَخَلُّصاً إِلَى الشُّکرِ وَ استَقلِل مِن نَفسِکَ کَثِیرَ الطَّاعَةِ لِلَّهِ إِزرَاءً عَلَى النَّفسِ وَ تَعَرُّضاً لِلعَفوِ وَ ادفَع عَن نَفسِکَ حَاضِرَ الشَّرِّ بِحَاضِرِ العِلمِ وَ استَعمِل حَاضِرَ العِلمِ بِخَالِصِ العَمَلِ وَ تَحَرَّز فِی خَالِصِ العَمَلِ مِن عَظِیمِ الغَفلَةِ بِشِدَّةِ التَّیَقُّظِ وَ استَجلِب شِدَّةَ التَّیَقُّظِ بِصِدقِ الخَوفِ وَ احذَر خَفِیَّ التَّزَیُّنِ بِحَاضِرِ الحَیَاةِ وَ تَوَقَّ مُجَازَفَةَ الهَوَى بِدَلَالَةِ العَقلِ وَ قِف عِندَ غَلَبَةِ الهَوَى بِاستِرشَادِ العِلمِ وَ استَبقِ خَالِصَ الأَعمَالِ لِیَومِ الجَزَاءِ وَ انزِل سَاحَةَ القَنَاعَةِ بِاتِّقَاءِ الحِرصِ وَ ادفَع عَظِیمَ الحِرصِ بِإِیثَارِ القَنَاعَةِ وَ استَجلِب حَلَاوَةَ الزَّهَادَةِ بِقَصرِ الأَمَلِ | حدثنا أبى قال سمعت عثمان بن محمد یقول سمعت أبا محمد بن یوسف یقول قال ابوعبداللّه أحمد بن عاصم الأنطاکى: استکثر من اللّه لنفسک قلیل الرزق تخلصا الى الشکر، و استقلل من نفسک للّه کثیر الطاعة ازدراء على النفس و تعرضا للعفو، و ارفع عنک حاضرا لیس بحاضر العلم بخالص العمل، و تحرز فى خالص العمل من عظیم الغفلة بشدة التیقظ، و استجلب شدة التیقظ بشدة الخوف، و احذر خفى التزین بحاضر الحیاء، و اتق مجازفة الهوى بدلالة العقل، وقف عند غلبته علیک لاسترشاد العلم، و استبق خالص الاعمال لیوم الجزاء، و انزل بساحة القناعة باتقاء الحرص، و ارفع عظیم الحرص بایثار القناعة، و استجلب حلاوة الزهد بقصر الامل، |
وَ اقطَع أَسبَابَ الطَّمَعِ بِبَردِ الیَأسِ وَ سُدَّ سَبِیلَ العُجبِ بِمَعرِفَةِ النَّفسِ وَ تَخَلَّص إِلَى رَاحَةِ النَّفسِ بِصِحَّةِ التَّفوِیضِ | و اقطع أسباب الطمع بصحة الایاس، و تخلص الى راحة القلب بصحة التفویض، و اطف نار الطمع ببرد الایاس، و سد سبیل العجب بمعرفة النفس، |
وَ اطلُب رَاحَةَ البَدَنِ بِإِجمَامِ القَلبِ وَ تَخَلَّص إِلَى إِجمَامِ القَلبِ بِقِلَّةِ الخَطَإِ وَ تَعَرَّض لِرِقَّةِ القَلبِ بِکَثرَةِ الذِّکرِ فِی الخَلَوَاتِ وَ استَجلِب نُورَ القَلبِ بِدَوَامِ الحُزنِ وَ تَحَرَّز مِن إِبلِیسَ بِالخَوفِ الصَّادِقِ وَ إِیَّاکَ وَ الرَّجَاءَ الکَاذِبَ فَإِنَّهُ یُوقِعُکَ فِی الخَوفِ الصَّادِقِ وَ تَزَیَّن لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالصِّدقِ فِی الأَعمَالِ وَ تَحَبَّب إِلَیهِ بِتَعجِیلِ الِانتِقَالِ | و اطلب راحة البدن باجمام القلب، و تخلص الى اجمام القلب بقلة الخلطاء و ترک الطلب، و تعرض لرقة القلب بدوام مجالسة أهل الذکر من أهل العقول، و استجلب نور القلب بدوام الحزن، و استفتح باب الحزن بطول الفکر، و التمس وجود الفکر فى مواطن الخلوات و تحرز من إبلیس بالخوف الصادق بمخالفة هواک، و ایاک و الرجاء الکاذب فانه یوقعک فى الخوف الکاذب، و امزج الرجا الصادق بالخوف الصادق، و تزین للّه بالصدق فى الاعمال، و تحبب الیه بتعجیل الانتقال، |
وَ إِیَّاکَ وَ التَّسوِیفَ فَإِنَّهُ بَحرٌ یَغرَقُ فِیهِ الهَلکَى وَ إِیَّاکَ وَ الغَفلَةَ فَفِیهَا تَکُونُ قَسَاوَةُ القَلبِ وَ إِیَّاکَ وَ التَّوَانِیَ فِیمَا لَا عُذرَ لَکَ فِیهِ فَإِلَیهِ یَلجَأُ النَّادِمُونَ وَ استَرجِع سَالِفَ الذُّنُوبِ بِشِدَّةِ النَّدَمِ وَ کَثرَةِ الِاستِغفَارِ وَ تَعَرَّض لِلرَّحمَةِ وَ عَفوِ اللَّهِ بِحُسنِ المُرَاجَعَةِ وَ استَعِن عَلَى حُسنِ المُرَاجَعَةِ بِخَالِصِ الدُّعَاءِ وَ المُنَاجَاةِ فِی الظُّلَمِ وَ تَخَلَّص إِلَى عَظِیمِ الشُّکرِ بِاستِکثَارِ قَلِیلِ الرِّزقِ وَ استِقلَالِ کَثِیرِ الطَّاعَةِ وَ استَجلِب زِیَادَةَ النِّعَمِ بِعَظِیمِ الشُّکرِ وَ التَّوَسُّلِ إِلَى عَظِیمِ الشُّکرِ بِخَوفِ زَوَالِ النِّعَمِ وَ اطلُب بَقَاءَ العِزِّ بِإِمَاتَةِ الطَّمَعِ وَ ادفَع ذُلَّ الطَّمَعِ بِعِزِّ الیَأسِ وَ استَجلِب عِزَّ الیَأسِ بِبُعدِ الهِمَّةِ وَ تَزَوَّد مِنَ الدُّنیَا بِقَصرِ الأَمَلِ وَ بَادِر بِانتِهَازِ البُغیَةِ عِندَ إِمکَانِ الفُرصَةِ وَ لَا إِمکَانَ کَالأَیَّامِ الخَالِیَةِ مَعَ صِحَّةِ الأَبدَانِ | و ایاک و التسویف فانه بحر یغرق فیه الهلکى، و إیاک و الغفلة فمنها سواد القلب، و ایاک و التوانى فیما لا عذر فیه فالیه ملجأ النادمین، و استرجع بسالف الذنوب شدة الندم و کثرة الاستغفار، و تعرض لعفو اللّه بحسن المراجعة، و استعن على حسن المراجعة بخالص الدعاء و المناجاة، و تخلص الى عظیم الشکر باستکثار قلیل الرزق و استقلال کثیر الطاعة، و استجلب زیادة النعم بعظیم الشکر، و استدم عظیم الشکر بخوف زوال النعم، و اطلب بها العز باماتة الطمع، و ادفع ذل الطمع بعز الایاس، و استجلب عزا لا یاس ببعد الهمة، و استعن على بعد الهمة بقصر الامل، و بادر بانتهاز البغیة عند امکان الفرصة بخوف فوات الامکان، و لا امکان کالایام الخالیة مع صحة الابدان، و احذرک سوف فان دونه ما یقطع بک عن بغیتک |
وَ إِیَّاکَ وَ الثِّقَةَ بِغَیرِ المَأمُونِ فَإِنَّ لِلشَّرِّ ضَرَاوَةً کَضَرَاوَةِ الغِذَاءِ. وَ اعلَم أَنَّهُ لَا عِلمَ کَطَلَبِ السَّلَامَةِ وَ لَا سَلَامَةَ کَسَلَامَةِ القَلبِ وَ لَا عَقَلَ کَمُخَالَفَةِ الهَوَى وَ لَا خَوفَ کَخَوفٍ حَاجِزٍ وَ لَا رَجَاءَ کَرَجَاءٍ مُعِینٍ وَ لَا فَقرَ کَفَقرِ القَلبِ وَ لَا غِنَى کَغِنَى النَّفسِ وَ لَا قُوَّةَ کَغَلَبَةِ الهَوَى وَ لَا نُورَ کَنُورِ الیَقِینِ وَ لَا یَقِینَ کَاستِصغَارِکَ الدُّنیَا وَ لَا مَعرِفَةَ کَمَعرِفَتِکَ بِنَفسِکَ وَ لَا نِعمَةَ کَالعَافِیَةِ وَ لَا عَافِیَةَ کَمُسَاعَدَةِ التَّوفِیقِ وَ لَا شَرَفَ کَبُعدِ الهِمَّةِ وَ لَا زُهدَ کَقَصرِ الأَمَلِ وَ لَا حِرصَ کَالمُنَافَسَةِ فِی الدَّرَجَاتِ وَ لَا عَدلَ کَالإِنصَافِ وَ لَا تَعَدِّیَ کَالجَورِ وَ لَا جَورَ کَمُوَافَقَةِ الهَوَى وَ لَا طَاعَةَ کَأَدَاءِ الفَرَائِضِ وَ لَا خَوفَ کَالحُزنِ وَ لَا مُصِیبَةَ کَعَدَمِ العَقلِ وَ لَا عَدَمَ عَقلٍ کَقِلَّةِ الیَقِینِ وَ لَا قِلَّةَ یَقِینٍ کَفَقدِ الخَوفِ وَ لَا فَقدَ خَوفٍ کَقِلَّةِ الحُزنِ عَلَى فَقدِ الخَوفِ وَ لَا مُصِیبَةَ کَاستِهَانَتِکَ بِالذَّنبِ وَ رِضَاکَ بِالحَالَةِ الَّتِی أَنتَ عَلَیهَا | و ایاک و الثقة بغیر المأمون فان للشر ضراوة کضراوة الغذاء و لا عمل کطلب السلامة و لا سلامة کسلامة القلب، و لا عقل کمخالفة الهوى، و لا عز کعز الیأس، و لا خوف کخوف حاجز و لا رجاء کرجاء معین و لا فقر کفقر القلب و لا غنى کغنى النفس و لا قوة کغلبة الهوى و لا نور کنور الیقین و لا یقین کاستصغارک الدنیا و لا معرفة کمعرفة نفسک و لا نعمة کالعافیة و لا عافیة کمساعدة التوفیق و لا شرف کبعد الهمة و لا زهد کقصر الأمل و لا حرص کالمنافسة فى الدرجات و لا عدل کالانصاف و لا تعدى کالجور و لا جور کموافقة الهوى و لا طاعة کأداء الفرائض و لا مصیبة کعدم العقل، و لا عدم عقل کقلة الیقین، و لا قلة یقین کفقدک الخوف، و لا فقد خوف کقلة الحزن على فقدک الخوف، و لا مصیبة کاستهانتک بذنبک و رضاک بالحالة التى أنت علیها، و لا مشاهدة کالیقین، |
وَ لَا فَضِیلَةَ کَالجِهَادِ وَ لَا جِهَادَ کَمُجَاهَدَةِ الهَوَى وَ لَا قُوَّةَ کَرَدِّ الغَضَبِ وَ لَا مَعصِیَةَ کَحُبِّ البَقَاءِ وَ لَا ذُلَّ کَذُلِّ الطَّمَعِ وَ إِیَّاکَ وَ التَّفرِیطَ عِندَ إِمکَانِ الفُرصَةِ فَإِنَّهُ مَیدَانٌ یَجرِی لِأَهلِهِ بِالخُسرَانِ. | و لا فضیلة کالجهاد، و لا جهاد کمجاهدة هذه النفس، و لا غلبة کغلبة الهوى، و لا قوة کرد الغضب، و لا معصیة کحب البقاء، و إن حب الدنیا لمن حب البقاء، و لا ذل کالطمع. و ایاک و التفریط عند امکان الفرصة فانه میدان یجرى لاهله بالحسرات و العقول معادن للرأى، و العلم دلالة على اختیار عواقب الامور باقبال مواردها و تصرف مصادرها، و التزین اسم لمعان ثلاثة: فمتزین بعلم، و متزین بجهل، و متزین بترک التزین و هو اعمقها و احبها الى إبلیس من العالم. |
جدول شمارۀ۱ (تفاوتهای شاخصتر با زیر نقطه نشان داده شده است.)
راوی انطاکی، عثمان بن محمد است که احتمالاً ابنشعبه نیز از او روایت کرده است (نک: ابنشعبه، ۲۰۰۶م، ص۴۸).
- 4- مواعظ امام باقر ع
یکی دیگر از متفرّدات تحفالعقول، حدیثِ مواعظ امام باقر ع به شیعیان است (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، تحفالعقول، ص۲۹۱). بنا بر این گزارش گروهی از شیعه نزد امام حاضر شدند، ولی چون هنگام شنیدن مواعظ امام، سرگرم خود بودند، و هیچ توجهی نداشتند. امام خشمگین شد، و آنان را اشباح بیروح و مگسان بیچراغ خواند، و چنین توبیخ کرد: «أَ لَا تَأخُذُونَ الذَّهَبَ مِنَ الحَجَرِ أَ لَا تَقتَبِسُونَ الضِّیَاءَ مِنَ النُّورِ الأَزهَرِ أَ لَا تَأخُذُونَ اللُّؤلُؤَ مِنَ البَحرِ خُذُوا الکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّن قَالَهَا وَ إِن لَم یَعمَل بِهَا». ارتباط جملات اخیر به فضای صدور ادعا شده در ابتدای خبر کاملاً گنگ و مبهم است؛ زیرا امام گوینده بیعمل نبود، تا به مخاطب چنین گوید.
گرفتن طلا از سنگ و برداشت مروارید از دریا، مثلی است برای گرفتن حکمت از غیر اهلش (ثعالبی، ۱۴۳۱ق، الإعجاز و الإیجاز، ص۵۸؛ زمخشری، ۱۴۱۲ق، ربیع الأبرار، ج۴، ص۴۲؛ ابوطالب مکی، ۱۴۲۴ق، علم القلوب، ص۳۲)، و لذا با سیاق این مواعظ سازگار نیست. این مثل را به یزید بن ابان رقاشی نیز نسبت دادهاند (ابوحیان توحیدی، ۱۴۲۴ق، الإمتاع و المؤانسة، ص۲۴۳). این نکته از آن رو بسیار مهمّ است که ابونعیم اصفهانی بخشی از این مواعظ را که در تحفالعقول به امام باقر ع منسوب شده، با ذکر سند به یزید رقاشی نسبت داده است (ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۵۱). یزید رقاشی واعظ و خطیب بوده و از این گونه سخنرانیها داشته است. در جدول۲ متن دو روایت مقایسه شده است.
مواعظ امام باقر ع | مواعظ یزید بن ابان رقاشی |
... خُذُوا الکَلِمَةَ الطَّیِّبَةَ مِمَّن قَالَهَا وَ إِن لَم یَعمَل بِهَا فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ الَّذِینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَیحَکَ یَا مَغرُورُ أَ لَا تَحمَدُ مَن تُعطِیهِ فَانِیاً وَ یُعطِیکَ بَاقِیاً دِرهَمٌ یَفنَى بِعَشَرَةٍ تَبقَى إِلَى سَبعِمِائَةِ ضِعفٍ مُضَاعَفَةٍ مِن جَوَادٍ کَرِیمٍ آتَاکَ اللَّهُ عِندَ مُکَافَأَةٍ هُوَ مُطعِمُکَ وَ سَاقِیکَ وَ کَاسِیکَ وَ مُعَافِیکَ وَ کَافِیکَ وَ سَاتِرُکَ مِمَّن یُرَاعِیکَ مَن حَفِظَکَ فِی لَیلِکَ وَ نَهَارِکَ وَ أَجَابَکَ عِندَ اضطِرَارِکَ... کَأَنَّکَ قَد نَسِیتَ لَیَالِیَ أَوجَاعِکَ وَ خَوفِکَ دَعَوتَهُ فَاستَجَابَ لَکَ... وَیلَکَ إِنَّمَا أَنتَ لِصٌّ مِن لُصُوصِ الذُّنُوبِ کُلَّمَا عَرَضَت لَکَ شَهوَةٌ أَوِ ارتِکَابُ ذَنبٍ سَارَعتَ إِلَیهِ وَ أَقدَمتَ بِجَهلِکَ عَلَیهِ فَارتَکَبتَهُ... | حدثنا عبداللّه بن محمد املاء ثنا احمد بن الحسین ثنا احمد بن ابراهیم الدورقى ثنا احمد بن نصر بن مالک ابوعبداللّه المروزى ثنا سلمة ابوصالح قال حدثنى کنانة بن جبلة الهروى، قال قال یزید الرقاشى: خذوا الکلمة الطیبة ممن قالها و إن لم یعمل بها؛ فان اللّه تعالى یقول: یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ أَحسَنَهُ أ لا تحمد من تعطیه فانیا فیعطیک باقیا، درهم یفنى بعشرة تبقى إلى سبعمائة ضعف، أما للّه عندک مکافأة مطعمک و مسقیک و کافیک، حفظک فى لیلک و أجابک فى ضرائک! کأنک نسیت وجع الأذن، أو لیلة وجع العین، أو خوفا فى بر، أو خوفا فى بحر، دعوته فاستجاب لک، إنما أنت لصّ من لصوص الذنوب کلما عرض لک عارض عانقته... |
جدول شماره۲
همچنین، شاید نمونه دیگری از این انتسابهای موازی را بتوان حدیث طولانی معائش عباد (ابنشعبه، ۱۳۶۳ق، ص۳۳۱) دانست (نک: باقری، ۱۳۹۵ش، ص۸۵). نکته مهم در ادبیات تفصیلی و خاص این خبر است که تناسب آن با زبان روایات محل تأمل است و بیشتر به نظر میرسد رساله فقهی یکی از علما بوده باشد و نه حدیث یا رسالهای از امام صادق ع. به ویژه که با وجود اهمیت بسیار زیاد موضوع و مضامین چنین رسالهای اگر در واقع از امام میبود، انتظار میرفت که منابع قدیم به آن اشاره کنند. در حالی که بر عکس، تذکر دادهاند که چنین رسالههایی از امام نرسیده است (نجاشی، ۱۳۶۵ش، ص۱۰۱).
- زیادات، تلفیق یا تحریف روایات معصومین
- 1-زیادات وصایای هشام بن الحکم
حدیث وصایای امام کاظم (ع) در کافی دارای حدود ۱۷۹۳ کلمه است؛ در حالی که همین روایت در تحفالعقول، با حدود ۴۱۴۲ کلمه روایت شده است؛ یعنی متن تحفالعقول، بیش از ۲.۳ برابرِ متنِ کافی است. بیشترِ متنِ روایت کافی در روایت تحفالعقول گنجانده شده، امّا در ۳ مورد تقدیم و تأخیر، و در برخی موارد تلخیص صورت گرفته؛ چند آیه و نیز دو جمله «وَ إِنَّ الکَیِّسَ لَدَى الحَقِّ یَسِیرٌ» و «یَا هِشَامُ إِنَّ العَاقِلَ نَظَرَ إِلَى الدُّنیَا... بِالمَشَقَّةِ أَبقَاهُمَا» از آن حذف شده است.
بسیاری از زیاداتِ تحفالعقول نسبت به کافی، از موضوع اصلی روایت هشام، یعنی توصیف عقل، بیرون است و به موضوعات اخلاقی دیگر پرداخته است. همچنین، ارتباط و پیوند بین این زیادات، ضعیف است. بر خلاف بخشِ مشترک با کافی، که بیشترِ جملات آن در روایتِ دیگری یافت نمیشود؛ بنابر جستجوی ما، قریب به اتّفاقِ زیادات تحفالعقول، در روایات دیگر عیناً یا با کمی تفاوت نقل شده است. از آن جا که این مقاله گنجایش بررسی همه این فقرات را ندارد، تنها به بررسی ۴ مورد میپردازیم.
۱. در انتهایِ روایت تحفالعقول، در حدود ۳۸۰ کلمه به جنود عقل و جهل پرداخته شده است و در آن ۴ بار، امام کاظم (ع)، هشام را مخاطب قرار دادهاند. این در حالی است که عینِ همین حدیث –با زیاداتی- از امام صادق ع خطاب به سماعة بن مهران نیز روایت شده است. قابل توجه آن که حدیث سماعة در کافی، تنها با فاصله یک حدیث، پس از روایت وصایای هشام قرار گرفته است.
روایت تحف (ابنشعبة، ۱۳۶۳ش، بررسی دیدگاه ها در مورد رد یا قبول روایات ابو الخطاب...ما را در سایت بررسی دیدگاه ها در مورد رد یا قبول روایات ابو الخطاب دنبال می کنید برچسب : نویسنده : 9alasar2 بازدید : 124 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 0:12 |